مرغ مهاجر

زندگی حسی غریبی است که یک مرغ مهاجر دارد ...

مرغ مهاجر

زندگی حسی غریبی است که یک مرغ مهاجر دارد ...

سن و سال و دوست داشتن

نمیدانم چه حکمتی است که هرچه سن آدم بالاتر می رود مدام تغییراتی میکند که هیچوقت فکرش را هم نمیشد کرد .
خوب به خاطر دارم که چند سال پیش که نوجوان بودم و تعریف و تعبیرم از محبت و دوست داشتن چه فرق داشت با حالا که به تازکی 23 سالم رو تموم کردم . گویی که دنیای درون ذهن آدم قاطی میشود با همه فیلم های عاشقانه ای که دیدی و کلیشه های رایج و از یک طرف بی باکی و نو خواهی های نوجوانانه که در کتاب های نوجوان میخواندیم .
و حالا امروز روز ، میبینم که عشق و محبت چه مهارتی میخواهد و واقعا مساله ی شوخی برداری نیست . و برای ما که هیچ چیز یادمان ندادند داستان عجیب و غریب تر هم میشود .

اما میدانم که حل این معما ها ممکن است با همان ایمان و امیدواری هایی که از نوجوانی به یادگار مانده ، همچنان بازیگوش و کوچه پس کوچه ای !

پی نوشت :

گریزی نیست باید همه چیز را بدیهانه این روزها درک کرد !

پی نوشت II: به "ا.ع" عزیزم . من دنیای تو را دوست دارم . و دارد مرا میبرد به جاهای خوب . فرصت بدهی کارر تمام است .

در اولین روز بهار 95

خداوندا

تو را سپاس برای این نعمات بی پایان .

هر بهار که می آید دلم شاد میشود ، از اینکه به خود میگویم که باز فصل نو شدن رسید و میتوانی از این به بعد انسان بهتری باشی

و همینطور دلم میگیرد ، از اینکه یک سال دیگر هم سپری شده و این عمر من شتاب کنان میگذرد .

بهارا ! زنده مانی ، زندگی بخش !

به فروردین ما فرخندگی بخش !

به هر حال ، سال پیش رو سال بسیار سرنوشت سازی هست.

امیدوارم که سال 95 از نظر سیاسی برای کشور سال پر موفقیتی باشه و اندکی اوضاع ایران  بهتر بشه .

همینطور برای تمامی دوستان خوبم آرزوی سلامتی و موفقیت دارم :

الهه ، مهتاب ، سهند  ، امین ، صدرالدین ، پدرام ، رامبد ، آرش ، پرنیا ، سپهر ، مهران ، محسن ، پیام ، داریوش ، شکوفه ، پوریا ، مهران (ق ز) سعید ، امیر ، ناصر  و ... دوستان خوبم ، عیدتون مبارک .

ارزش ها و تغییرات

سلام دوباره  

باز دارم مینویسم چون خیلی دلم گرفته . 

می دونین من خیلی دوست دارم (و داشتم ) که همیشه به ارزش ها و علایقی که داشتم پایبند بمونم . یعنی علایقم طی دورانی که سنم میره بالا (حد اقل اون چیزایی که پایه ای و اساسی هستن ) ثابت بمونن .  

همیشه حسرت میخورم و میگم کاش من هم از این آدم هایی بودم که با ارزش های ثابت زندگی میکنن . و در این راستا سعی های زیادی هم کردم . اما افسوس که گاهی یادم میره . 

حسابی فراموشکار شدم .  

یه دفترچه درست کردم و ارزش های زندگیمو توش نوشتم . امیدوارم که دفعه بعد که میام و یه پست بزارم تو وبلاگ ، اوضاع زندگیم و ارزشام خیلی بهتر شده باشه .  

به امید آینده !  

 

پ.ن : زمان تغییره !

دل چه شاد می شود

آن زمان کآدمیان دل به دلدار دهند

می زند شعله خورشید به هر دشت و دمن

گل به رخسار جهان خنده زند رقص کنان

و از این میمنت نو ، دل چه شاد می شود 

...

پی نوشت : تقدیم به  : ا . ع که ماند و هست

پی نوشت پی نوشت : دوستی داشتم از دوستان ایام قدیم . چه حیف که دوستش دارم و دیگر پیدا نیست . جانم سوختی ! به : م . ق . ز

سومین پی نوشت : با خودم حال میکنم که هنوز وبلاک مینویسم . این روزا کمتر میبینم کسی بنویسه . و یه مساله دیگه اینکه همه دوستایی که اونموقع ها باهم وبلاگ بازی میکردیم ( یعنی مینوشتیم و میخوندیم ) دیگه وبلاگاشون نیست و این تاسف انگیزه . انگار فقط من باز مانده آن آدم های نادان بوده ام ...


توازن

توازن برقرار کردن بین ابعاد مختلف زندگی خیلی سخته .  

امروز رسما پدرم بهم گفت .که واقعا برات نگرانم و اینکه تو باید به جای اینکه 10 ساعت بری کوه فکر کنی که جامعه از یه جوون 21 ساله چه انتظاری داره . 

 

     خودمم ناراحتم . و خوب راستش من کلا 1 نصفه روز از هفتم رو برنامه ریختم برای رمنس و یه نصفه روز مطالعه ی آزاد و الباقی یا دانشگاهم یا دنبال بازار یابی و یا کارای خودم .  

نمیتونم هم همیشه بگم که 5 شنبه ها با دوستم میرم بیرون . امروز هم کوه بودیم با هم . 

 

واقعا دوست دارم که مسئول باشم اما یه کوچولو بدم نمیاد جوونی هم بکنم . با دوستام بیرون برم و درس هم بخونم و کار هم بکنم . و راستش تلوزیون و سریال هم نمی بینم . 

 

اما شاید هم حق با پدرمه و باید بیشتر تلاشم رو بزارم روی پیشرفت .و حرف مفت نزنم .به هر حال تجربه ایشون بیشتره . 

 

به روز بودن ( یا نبودن )

" جا موندن از زمانه کلا چیز عجیبیه !  

خوب به عنوان یه جوون، آدم چرا باید با چیزای هم عصر خودش  که تازه گل کردن و همه میشناسن بیگانه باشه ؟ " 

 

این گفت و گوی من با خودمه که این روزا زیاد هم پیش میاد . 

حقیقتی هستش که من همیشه ازش فرار میکنم و اونم اینه که آدم باید فرزند زمانه خودش باشه که خوب  فهمیده بشه

شخصا اعتراف میکنم که با تکنولوژی خیلی راحت نیستم و همینطور با لایف استایل جدید و خیلی چیزایی که مد میشن ! 

با فیس بوک و شبکه های اجتماعی هم خوب نیستم ( شاید به همین خاطرم هست که هنوز وبلاگ نویسی میکنم که گویی منقرض شده اصلا !)  

ولی خوب ، به قول یه کسی (!) : آدم باید فرزند زمانه خودش باشد و این خیلی سخته

 

راه حل :  امروزی باش ، به شیوه خودت . 

  تا ببینیم خلاقیت مارا به کجا ها ببرد !